دیگه باید عزمم رو جزم میکردم تا دوباره شروع کنم به نوشتن. روزها و لظات خوش زیادی داشتیم که ثبت نکردیم و میترسم در پس ذهنم خاک بخورن و هیچ جا ثبت نشن. پس می نویسم.
بعد از سه ماه و نیم...
برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 48
برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 42
برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 43
امروز صبح فیلم و عکس دیدار یکی از زوج های فامیل رو دیدم. بعد از 6 7 ماه دوری به هم رسیده بودن و همدیگه رو بغل کرده بودن و گریه کردن!
یاد دیدار خودم و حاجی افتادم. تو فرودگاه، وقتی از دور حاجی رو دیدم، وسایلم رو همونجا ول کردم و به سمتش دویدم. توی 6 ماه دوریمون یک بار اومده بود ایران، فقط یک هفته! تو فرودگاه وقتی تو بغلش بودم تمام سختی هایی که تا قبلش داشتیم رو فراموش کردم. پر از انرژی شدم.
وقتی رسیدیم خونه، دیدم حاجی کلی گلدون خریده و همه جای خونه چیده. حس قشنگی بود دیدنش، بعد از اونهمه دوری...
بعد از سه ماه و نیم...برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 42
برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 43
برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 49
چه اتفاقاتی تو این مدت افتاده! زندگیمون دقیقا از این رو به اون رو شده! اونم عجب رویی!
11 ماه از اومدن من به آلمان میگذره و یک سال و نیم از حاجی
بعد از سه ماه و نیم...برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 51
برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 44
برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 46
برچسب : نویسنده : hajiohajie بازدید : 45